فرنیافرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

...Baby's loading

فرنیا و شیر مامان

عزیزکم سلام. حالا تو خواب نازی. البته بعد از 6 ساعت بیدار بودن.  فرنیایی داستان شیر من و شما خیلی مفصل و عجیب غریبِ.  تا یک ماهگی کامل با شیر خودم تغذیه شدی درست روز سی ام بود که باز شیر نمی خوردی. ساعت پنج دقیقه به هفت بود. دکتر خودت فقط تا هفت و نیم بود و مسافت خونه تا مطب زیاد باهاش تماس گرفتم گفت شیر نخوردن علامت خوبی نست سریع ببرش یه دکتر نزدیک بعد کاشف به عمل اومد که شیرم باعث زرد شدن های پیاپی شما بود دکتر گفت برای سه روز قطع بشه و بعد از سه روز یک وعده شیر خشک و وعده ی بعد شیر خودم رو بخوری باز هم تا سه روز. بعد ازت تست بیلی بگیرن وگفت احتمال اینکه شیر خودت رو قطع کنم هست. . وقتی بعد از 36 ساعت با دکتر اصلی شما صحبت ک...
25 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام دختر من. یک هفته ای هست که شروع به آقو گفتن کردی و با اشیاء خونه صحبت می کنی. اولین بار با ساعت بعد مبل و کم کم شامل اکثر وسایل های براق خونه شد. من عاشق این کارتم. راستی سه روز پیش هم برای اولین بار شصتت رو خوردی. قبلا تلاش می کردی دستتو کامل بمکی ولی سه روز پیش برای اولین بار دیدم شصتت رو کامل توی دهان قشنگت گذاشتی و می مکی.
28 بهمن 1392

-

تا چند باید بشمارم؟   فاصله ام را تا آمدنت می خواهم لحظه شماری کنم ...
4 دی 1392

هفته 38 بارداری

سلام به فرنیایی ِ من. به دخترک نازم . هفته 37 هم گذشت.   امروز 37 و 2 روز هستیم. کهیر و خارش شدید بدنم هفته 35،36  بود که طی شد.  اینروزها اصلا خواب ندارم، انگار یه جور خلسه ست. نه خوابم نه بیدار، همون خلسه ی درب و داغون هم تو شب نهایت سه ساعت و  روز دو ساعت ِ، خوب طبیعی ِ که دچار عوارض کم خوابی هم بشم و ... اما در رابطه با شما. حرکاتت گاهی کم میشه و گاهی نرمال و شکمم اغلب سفت. جواب آزمایش کشت ادرار  و به دکتر نشون دادم و از این موضوع مطلعش کردم گفته بود اگه حرکاتت کم شد بگم سونو بنویسه. چون تو معاینه ی قبل گفت احتمالا آب آمنیوتیک کم شده شکمت خیلی سفته.  حتی راجع به انبساط انقب...
2 دی 1392

هفته 36 بارداری

سلااام به دخترک ِ ناز خودم. به ستاره ی کوچولوی زندگیم امروز رفتیم پیش دکترو من مثل همیشه: دکتر نگران وزنشم دکتر: یعنی می ترسی زیاد باشه؟! بنده:  نه! می ترسم کم باشه!. دکتر : اون که خیالت راحت    راستی این سری فقط یک کیلو و صد گرم اضافه کرده بودم که کلی خوشحال شدم و ذوقولیدم. آخه تو این دنیا هیچ چیز بدتر از چاقی نیست مامان. این و تو همین چند ماهه فهمیدم. سایز ایده آل داشتن نعمت بزرگی بود که تا قبل از آمدن ِ تو درکش نکرده بودم.  تقریبا یک هفته ای هست که کهیر بارداری اسیرم کرده! هرکاری هم می کنتم فرار کنم نمیشه! انگار عهد کرده تا اومدن شما تفنگش و رو شقیقم، نه نه رو شکم و تمام ِ پوست بدنم  پارک کنه. دکتر...
18 آذر 1392

آغاز هفته 35 :)

سلام دختر نازم، عشق مامان خوبی؟ دیشب کلی شیططنت می کردی و منم ذوووق فرنیا جدیدا همش برات دنبال یه اسم قشنگترم ولی بابا انگار شدیدن دلبسته این اسم موقتت شده.  باورم نمیشه که فردا میریم تو 35  هفته! هورااااااااا دیشب داشتم می فکریدم که یعنی نهایتن فقط 6 هفته ی دیگه من و تو یکی هستیم. نمی دونی چقدر دلم گرفت   ولی  خوشحال هم شدم. که دیگه میای بغلم. که دیگه می تونم لمست  کنم نه حسـِت. داری سکسکه می کنی الان مامی . این هفته ها خوب میگذره. نسبت به هفته های  اول خیلی شرایطم بهتره چون حست می کنم. چون می تونم باهات حرف بزنم و واکنشت رو ببینم. چون حالا عاشق شکمم شدم. درسته که ترک خورده و پوستش حسابی ملتهب شده...
15 آذر 1392

هفته 29

سلام به دختر ماهم. به فرنیا کوچولوی خودم. امیدوارم حسابی خوب و پرانرژی باشی مامی دخترم امروز رفتیم ازمایش بدیم و از دیشب تا ساعت 12 امروز ظهر هیچی نخورده بودیم. اصلا محیط آزمایشگاه و دوست ندارم! همینطور بیمارستان. با خودم می گفتم کاش می شد تو یه باغ پر از گل های خوشبو به دنیا میومدی و مجبور نبودی با اولین تنفس ها بوی الکل و وارد شش های نازنینت کنی. گاهی اونقدر فانتزی فکر می کنم که نگو!   دیروز دکتر بودیم شرایط هردومون خوب بود و یه خبر خووووووووب. اینکه تا هفته ی دیگه ایشالا مامانی و آقا جون وسایل سیسمونی رو میارن. هوراااااااا نمی دونی چقدر کنجکاوم. که به دنیا بیای ببینم چه شکلیه دخترم. به بابا می گم دخترمون کچله! میگه نه ...
30 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ...Baby's loading می باشد