فرنیافرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

...Baby's loading

آغاز 28 هفته

سلام فرنیا، اولین ساعات هفت ماهگیت رو سپری می کنی و دیگه اونقدر بزرگ شدی که حرکات کوچکت هم حس می کنم. راستش وقتی فکرمیکنم یک انسان کامل که حتی دیگه تو بیداری چشم هاش بازه تو وجودمه می ترسم. حس های عجیبی ِ، لحظاتی ترس، لحظات بعد عشق زیاد نسبت به همون موجودی که ازش می ترسیدم. نسبت به تو که دیگه دلم قرص شده به موندنت. می دونی؟ دلیل این همه کم نوشتن برای تو. ترس هایی ِ که از بارداری ِ سابقم تو وجودم چال شده. ترس هایی که از داداش یا آبجی ِ سابقت که رفت. که درست همون جایی که الان هستی داشت زندگی می کرد، قلبش می تپید، نمی دونم فرنیا. من هنوز وقتی یادش می افتم اشک میاد تو چشم هام. حدودا ده ماه پیش ترکمون کرد و چهار ماه بعدش ...
21 مهر 1392

پرنسس 25 هفته ای ِ من

سلاام به فرنیای خوبم. دخترم بارها اومدم برات پست بذارم ولی واقعا نمی دونستم باید از چی بنویسم و چطور. پس همین طور دنده عقب رفتم تا صفحه ی اول نی نی وبلاگ و مشغول باز کردن وبلاگ نی نی های دیگه شدم.  خانم خانوما شما قرار شده فرنیا خطاب بشی. امیدوارم دوست داشته باشی نامت رو. فرنیا یعنی با اصل و نسب. مامان ما تو انتخاب نامت تمام تلاشمون رو کردیم تا چند تا مورد مهم رو رعایت کنم. اول ریشه ی نام که هر دو معتقد بودم باید پارسی باشه. دوم معنی. سوم نامی کمیاب باشه که به راحتی هم تلفظ بشه. و چهارم اینکه هماهنگ با نام خودمون باشه. هر لحظه موقع  این انتخاب سخت آرزو می کردم کاش خودت حق انتخاب می داشتی.   دیشب با مامانی و بابایی و...
1 مهر 1392

چهارمین ویزیت دکتر اشرفی

سلام کوچولوی من. چند دقیقه ای هست که از دکتر آمدم و بعد از سر زدن به وبلاگ خودم مستقیم آمدم اینجا که بهت بگم چی شد. بابا گفته بود صدای قلبت رو ضبط کنم و منم با شوق خاصی وقتی دکتر گفت بخواب گوشیم رو برداشتم  و دراز کشیدم. چند دقیقه ای دکتر و ماما و من هر سه تا منتظر پیدا کرد جایگاهت و شنیدن صدای قلبت بودیم اما دریغ دکتر با خنده می گفت هربار مامان ها می خوان صدای قلب رو ضبط کنن کوچولوها شیطنت می کنن    خوشبختانه دکتر از روند رشدت راضی بود. این ماه 3 کیلو اضافه کرده بودم گفت از ماه بعد بیشتر از سه نشه. در همین حد نگهش دار. گفت وزن نی نی ت به نظر خوب میاد دکتر ماما که کنار خانم دکتر بود می گفت چقدر شکمت سفته! گفتم بعله دیگه...
14 شهريور 1392

آغاز هفته 22

سلام وجودم. امروز اونقدر حرکت هات پر قدرت بود که یه آدم خارجی هم می تونست اونها رو ببینه. بخشی از شکمم بالا میومد :دی  دیروز بعد از بارداری اولین روزی بود  که احساس درد داشتم کمردرد، همینطور دل درد( به لطف شیری که صبح خوردم).با دکتر تماس گرفتم گفت مسکن بخور ولی دلم نیومد. از مصرف هر نوع دارو تا جایی که بتونم خودداری می کنم. من یه نی نی ِ سالم و باهوش می خوام. امروز اولین روز هفته 22 هست و شما کاملا صدام و می شنوی و حتی تشخیص میدی.تنها کتاب کودک ما شازده کوچولو که گه گاه می خونم برات و باقی وقت ها فقط و فقط دیوان سعدی می خونم. می خوام گوشت به شنیدن غزل عادت کنه. اونقدر که اگه روزی قلم به دست گرفتی راحت قافیه ...
10 شهريور 1392

-

سلام دخترم. اول از همه بگم که جدیدا به وضوح تکون هات و حس می کنم و اینکه تو خیلی قدرتمندی، اینو می دونستی؟ با یه حرکت کوچیک آنچنان آرامشی بهم میدی که تا اون لحظه از عمرم تجربه نکردمش.   بابا بهم فرصت داده بود تا همین جمعه ای که الان رسیده هرچی نام پیشنهادی دارم انتخاب کنم. خودش هم همین کارو انجام بده و بعد از نام ها پرده برداری کنیم و بلاخره بتونیم به اسم صدات کنیم. که البته نشد که بشه. آخه مامان رفتم تهران پیش مامانی و برات کلی وسایل خریدیم، حوله و پتو ها و لباس های نوزادی و والبته یکی که من عاشقشم. یه شلوار تک اسپرت ِ زرد، نمی دونی چقدر نازه مامان، محشره مطمئنم عاشقش میشی.  و دیگه اینکه دیروز یکی از روزهای پر تنش ...
8 شهريور 1392

همیشه این و بدون

سلاام دختر  گلم. مامانی امروز وقتی رو دست چپ خوابیده بودم می شد نسبی حالت قرار گرفتنت رو تشخیص داد. خیلی لذت بخش بود این که می دونستم  سر کوچولو و نازت کجاست   مامانی امروز داشت راجع به سیسمونی صحبت می کرد منم خواهش کردم خرید ها رو به وقتی موکول کنن که خودم هم باشم.  آخه وسایل نی نی ِ گلم رو باید خودم تک تک انتخاب کنم این دیگه مثل جهازم نیست که به دایی بسپارم و خودم همچنان کلاس های دانشگاه رو برم. این ها وسایل عزیز ترین موجود ِ زندگیمه   دخترم همش نگرانم مامان. می ترسم مبادا مامان ِ خوبی برات نباشم. مبادا نا خواسته آسیبی بهت برسونم.  دیروز بعد از باردار شدنم برای اولین بار آسانسور و ر...
2 شهريور 1392

تو دختری کوچولوی محبوب ِ من

سلام دخترم، دوشنبه ی هفته ی پیش بود که سونو داشتم  دکتر گفت تو دختری، ذوق کردم. دختر بودن تو یعنی تمام اون خواب هایی که دیدم درست بود، یعنی تو همون دختر کوچولویی هستی که من در خواب می دیدم؟ توام مثل مامان غمگین بودی. یه دختر سه چهار ساله ی غمگین که چندین بار به خوابم اومد پوست گندمی موهای مشکی نسبتا بلند و چشم های درشت. چقدر عکس سونو رو دوست داشتم، یه آدم کوچولو که جنینی خوابیده، دختر کوچولوی من :) جدیدا کما بیش متوجه حرکاتت می شم. اونها خیلی ظریفن و باید خیلی دقت کنم.  هنوز هیچ نامی انتخاب نکردیم برات و یک لیست طویل از نام های احتمالی تهیه کردیم که تقریبا هیچ کدوم هم مقبول نبود. یا من نمی پسندیدم یا بابا. شرایط افسر...
24 مرداد 1392

نینی بابا

سلام بابایی. هرروز دارم لحظه شماری میکنم برای متولد شدنت خیلی برای خواستنت و بودنت گریه کردم.  هم برای سلامتی مامان وهم برای سلامتی شما. هنوز جنسیتت رو نمیدونیم برای من اصلا فرقی نمیکنه فقط سلامتیت برام مهمه خیلی برنامها وارزوها برات دارم  از الان دارم روشون کار میکنم  من و مامان خیلی دوست داریم  راستی حواست باشه مامانو اذیت نکنیا تو مامان همه زندگیم هستید پس هم مراقب خودتو مامان باش 
23 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ...Baby's loading می باشد