فرنیافرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

...Baby's loading

این روزهای دخترک

1393/4/22 9:17
نویسنده : مامان
236 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فرنیا خانم و دوست جونی های اندک وبلاگ دیر آپدیت دخترکم. 

تنها نگهداری کردن از یه نی نی ِ سی و چهار روزه تا جالا که برا خودش خانمی شده و شش ماه و نیمه ست در کنار شیرینی های غیر قابل انکار سختی های غیر قابل درکی هم برام داشت. اونقدر که حالا تو بیست و سه وهشت ماهگی احساس می کنم جقدر شکسته شدم، الان باید علامت تعجب بذارم؟ به گمونم نه.

از جمله پیشرفت های شما باید به بابا، ام و آب گفتن اشاره کنم. به فول پسرخاله حسین به مامان که می رسی میزنی کانال عربی :دی

شما از بدو تولد دانم در حال سفر بودی تهران-قم/قم-تهران. چرا فم؟ فرنیا زندگی با آدم خیلی مذهبی هارو خدا نصیب گرگ بیابان نکنه. حالا من مایلم که برگردیم تهران با اون همه شلوغی و ترافیک و دود و دم. آدم وقتی از شهری که بهش تعلق داره میره میشه مثل گلی که از ریشه جداس. تهران که هستیم محاله برم بیرون آشنا نبینم. حالا یا فامیل یا همکلاسی های مردسه یا آنی ولی اینجا فقط عمامه به سر میبینم و جسارتا کلاغ سیاه. اینجا مشکی رنگ عرف ِ و اولین انتخاب. به خودشون اجازه میدن به اسم امر ه معروف و نهی از منکر تو خصوصی ترین های ادم ها دخالت کنن و حتی این فضولی رو وظیفه دینی و شرعی بدونن.

حرف از سفر زدم که بگم به جز این سفر های کلافه کننده درست قبل از واکسن شش ماهگی شما یه سفر زمینی دیگه هم تجربه کردی اردبیل و سرعین و آستارا یه توک پا و رشت. به هر سه مون خیلی خوش گذشت خصوصا سرعین به من زیبا

پریروز هم دیزین بودیم. شما به آب و آب بازی علاقه ی زیادی داری. از اون موقع که تو شکمم بودی تا حالا و احتمالا تا همیشه. نمی دونم برات گفتم کلا وقتی میرفتم حمام خیلی حرکت میزدی. ولی یه روز داشتم دوش می گرفتم که وقتی دستم رفت رو شکمم دستت رو حس کردم. انگشت های کوچولوتو فشار میدادی به پوست شکم انگار داشتی می گفتی ماما گیو می فایو راضی. بعله ما از دوران جنینی شما انقد با هم مَچیممحبت

اما سر غذا خوردن خیلی بازی در میاری فرنیا. جوری  که مجبور شدم تلویزیون روشن کنم برات. که شوربختانه از اون هم زود خسته میشی. یعنی با هیچ چیز نمیشه حواست و پرت کرد. اوایل مامانم خیلی خوشش میامد و با ذوق می گفت ماشالا چه هوشیاره. حالا یه وقت هایی میگه بچه اینقدر باهوشم خوب نیستا.  شما طی روز اصلا نمی خوابی!!! یعنی دوتا چرت نهایتا ده دقیقه ای میزنی و بافی وقت بیداری و کاملا سر حال قوی

اما خوب شب ها خوب می خوابی. ده می خوابی تا شش هفت صبح   چشمک

وقت هایی که برات شعر می خونم یا موزیک مورد علافه ت پلی شده  همینطور که روی کمر خوابیدی یه پا رو میندازی رو اون یکی و با دست هات ور میری یا اسباب بازی می خوری  شروع می کنی یه چیزهایی رو زمزمه کردن! یعنی من میمیرم از خنده و ذوق

واای فرنیا من روانی ِ بوتم. مامان جان این بوهای خوب و خوشمزه رو از کجا میاری؟ یه فکری به حال دل ما هم بفرما بانو

اوووف الان که داره یادم میاد چقدر ننوشتم.  شما اولین غلت خوردنت از کمر به شکم 10 فروردین بود یعنی سه ماه و چهار روزگی. غلت معکوسش رو درست یادم نیست کی ولی مبتدی بودی توش تازگی ها ماهرانه و به سرعت نور در ثانیه می غلتی وذوق می کنی و خطرناک می نمایی شیطانبوس

سینه خیز هم اینجوری بگم که پنج سانت میای جلو پونزده سانت میری عقب. تازگیها هم حالت چهار دست و پا رو می گیری ولی خوب فقط ژست ِ خالی ِ :دی

ولی خوب هنوز نمی نشینی. نمی دونم شاید به این خاطر که تمیرنت ندادم. خوب دکتر شما بر این معتقد ِ که بچه هر وقت بخواد و آمادگی شو داشته باشه میشینه و هیچ اصراری از طرف ما مبنی بر آموزش و غیره نباید باشه.

   جامانده ها رو شما به شیرینی های خودت ببخش مادری. راستش اصلا از نی نی وبلاگ راضی نیستم. سر ِ ادیت پست ها خیلی اذیت میکنه. امکان ِ یه کپی پیست ساده رو نمیده. خوب من چکار کنم که کیبردم شورتکات نداره؟ بگذیریم امکانش هست باز اسباب کشی کنیم به میهن بلاگ.

شادزی

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ...Baby's loading می باشد